نو عروس
زن فقير لباس كهنه اش را كه در مقابل آفتاب رنگ باخته بود پوشيد و ازخانه بيرون زد.باد پاييزي گاهي نرمه خاكي رابه هوا مي افشاند وچشمهاي زن را مي سوزاند نزديكي هاي مسجد احساس كرد بوي عطري فضا را پر كرده است كم كم نم نم باران شروع شد زن خوشحال بود كه به زودي گردو غبار فرو خواهد نشست كنر مسجد دهاي را ديد كه جلوي خانه ايمع شده بودندوشادي مي كردند .خانه برايش آشنا بود فهميد كه بساط عروسي بر پاست براي مدتي غم هايش را فراموش كرده ودر شادي صاحب خانه شركت كرد وقتي جمعيت پراكنده شد به آرامي در خانه را زد نو عروس در را باز كرد. شرم در چهره ي زن موج مي زد. با اشاره به پيراهن نخنماي خودش از بانوي خانه درخواست كرد يك پيراهن به او بدهد.عروس به خانه رفت تا پيراهن رابياورد در بين راه ناگهان آيهاي زلال از جويبار ذهنش گذشت وآيه ي 92 سوره ي آل عمران راآهسته زمزمه كرد:(هرگز به ‹‹حقيقت››نيكوكاري نمي رسيد مگر اينكه از آنچه دوست داريد‹‹درراه خدا›› انفاق كنيد.) دوباره برگشت ‚لباس عروس را از تن در آوردوپيراهن كهنه را خودش پوشيد بعد از آنكه لباس عروسي را به زن بخشيد ‘خود گفت:(من كه دخترپيامبرم و همسر علي پيش از همه بايد به قرآن عمل كنم ).
(بحارالانوار)
+ نوشته شده در جمعه دوازدهم آبان ۱۳۹۱ ساعت 18:58 توسط
|